درسادرسا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

درسا وروجک مامان و بابا

آخرین پست سال 91

چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که پای سفره هفت سین نشسته بودیم.درسا جون هم تو شکم مامان تشریف داشتند.و امسال ایشالا پای سفره کنار مامان و بابا در حال بازی کردن. با آرزوی شادی سلامتی برای همه در سال جدید.                                        ...
29 اسفند 1391

ادامه پست قبل

نازنین مامان دیشب یه سبد سبزی رو گرفتی دستت همشو ریختی بیرون بعد هم شروع کردی به خوردن سبزی   مامان فدات   میمیرم برای خنده هات               اینم بازی شما با جارو برقی دستت رو میگرفتی جلوش و کلی ذوق میکردی البته بگم که جارو برقی روشن بود.   بعد هم بردی سمت دهنت،البته زود ازت گرفتم چون سرش کثیفه و پر از میکروب.   درسا جونم خیلی بلایی.                 نمیدونم چرا امروز وقتی چار دست و پا میرفتی سرت رو مینداختی پایین و تند تند حرکت میکردی خیلی جالب...
29 اسفند 1391

امون از دست درسا جونم

سلام دختر ناز مامان تو این ماه حسابی شیطون و بازیگوش شدی خیلی هم کنجکاوی،هر جایی سرک میکشی و هر کی هر کاری انجام میده شما هم باید دست بزنی و هم بریزی.منم همش باید دنبالت باشم تا شیطونیت کار نده دستمون.                  کمک به مامانی مریم  در درست کردن کوکو       فدات شم میخوای همکاری کنی.نفسسسسسسسسسسسسسسسم               من تو آشپزخونه در حال آشپزی بودم که دیدم شما خانم رفتی پشت میز صندلی ها گیر افتادی،کلی تلاش کردی تا بتونی بیای بیرون.     ...
26 اسفند 1391

یه چیزی مثل مامان گفتن

سلام عمر مامان الهی مامان فدات بشه اینقدر تو جیگر و شیرینی.امروز داشتی بازی میکردی وقتی من از جلوت رد شدم شروع کردی به گفتنممِ ممِ ممِ ممِ ممِ همراه نق نق .یکبار دیگه هم همین رو گفتی و اومدی تو بغلم.نمیدونم این یک آوای همین جوری بود که گفتی مثل صداهای دیگه ای که از خودت در میاری یا اینکه واقعا منو صدا کردی.بالاخره که کلی ذوق کردم و قربون صدقه دختر گلم رفتم .تو عمرمی جونمی عشقمی نفسمی.عاشقتتتتتتتتتتتتم. چند روزی صدای بُ بُ بُ بُ(یه چیزی بین ُ و آ میگی) و قان قان قان از خودت در میاوردی امروز  یه جورایی فکر میکنم با منظور گفتی ممِ ممِ ممِ. ...
19 اسفند 1391

عاشق آب بازی

درسا جونم عاشق آب بازی شدی اینقدر که هر کی میره حموم دوش بگیره شما هم می خوای بری .مثلا امروز بابا رفته بود دوش بگیره شما هم وقتی دیدی و صدای آب رو شنیدی رفتی سمت حموم ،2 بار آوردمت اما فایده نداشت نق نق میکردی و دوباره میرفتی.بالاخره به بابا گفتم درسا هم بیاد.داشتم شلوارتو در می آوردم ک نصفه کاره چار دست و پا با لباس رفتی تو حموم زیر دوش کلی ذوق کردی و خندیدی. بعد از شستشو بابا شمارو داد بیرون که دوباره شروع کردی نق نق و میخواستی بری تو حموم.با کلی گریه لباساتو پوشوندم تا بریم خونه مامان مریم اینا. ...
18 اسفند 1391

عروسی به یاد ماندنی

سلام گلم دیشب عروسی پسر عموم بود. ساعت 6 شروع کردیم حاضر شدن و تا ساعت 7:30 حرکت کردیم خاله زهره و زهرا هم همراه ما بودند.این پنجمین عروسیه که شما میری.عروسی هتل دربند تو شهمیرزاد بود.هوا فوق العاده سرد شده بود و برف و بارون هم میومد همراه طوفان بالاخره که هوای خیلی بدی بود.تو جاده نمیشد تند رفت یواش یواش رفتیم،کلی دلشوره داشتم یه وقت شما سرما نخوری و مریض نشی.بعد از 40 دقیقه رسیدیم.موقع پیاده شدن هم اوضاعی بود تو اون برف همراه طوفان که باعث شده بود زمین لیز لیزی شه.با سختی رسیدیم داخل هتل.خدارو شکر هوای داخل خوب بود. داخل سالن وقتی اون صداها رو و آدمها رو دیدی تعجب کرده بودی و مات زده بودی .فقط اینور اونور رو نگاه میکردی،بغل هیچکس نم...
17 اسفند 1391

پشت تصویر این روزای گوشی خاله زهره

    قبل از اینکه این عکس رو بگیرم بغل مامانی بودی و داشتی شیطونی میکردی دائم دست و پا میزدی ولی به محض اینکه گوشیمو آوردم تا عکس بگیرم یهو آروم شدی و زل زدی به گوشیم و خندیدی!!! قربونت برم که متوجه میشی می خواهیم ازت عکس بگیریم عزیزم   ...
15 اسفند 1391

دالی کردن

سلام عزیزم . همونطور که مامانی برات نوشته خیلی جیگرو تو دل برو شدی یه مدتی میشه که دالی کردنو یاد گرفتی عاشق اینی که چادر یا روسری رو سرت بندازم بعد بردارم و بگم دالی شما هم کلی با صدای بلند می خندی اون لحظه می خوام قورتت بدم جیگرمممممم زمانی هم که پارچه رو ، رو سرت نمیندازم خودت تلاش می کنی که این کارو بکنی بعد از خنده غش میکنی و خودتو لوس میکنی میخوابی رو زمین این عکساتم برای جمعه 11 اسفند 1391 هست.   ...
15 اسفند 1391

8 ماهگی

ماهگیت مبارک قند عسل مامان. باورم نمیشه 8 ماهه شدی به این زودی،کلی روزای خوب شاد باهات داشتم وسطاش گهگاهی روزای بد و تلخ.خدا کنه از این به بعد همه روزا خوب باشن در کنار تو. هر روز نازتر و جیگر تر میشی و البته خانم تر.دیگه شبا تو اتاق خودت می خوابی. مبل و صندلی و هر چیزی رو که بتونی میگیری و می ایستی ولی هنوز نمیتونی قدم برداری هر چند تلاش میکنی. عاشق لپ تاپی،اگه ببینی روشنه یا کسی جلوش نشسته خودتو میرسونی بهش و با صفحه کلیدش بازی میکنی و دکمه هاش رو میکنی.انواع شارژر و دو شاخه ها رو دوست داری. وقتی کسی زنگ در رو میزنه متوجه میشی و میری سمت در. وقتی بابا از سرکار میاد ذوق میکنی و می خوای بری بغلش حتی امونش نمیدی لباسشو در بی...
15 اسفند 1391